#حکایت شماره۳ ?پند کوتاه پدر چوپان! چوپانى پدر خردمندى داشت. روزى به پدر گفت: «اى پدر دانا و خردمند! به من آن گونه كه از پيروان آزموده انتظار مى رود يك پند بياموز!» پدر خردمند چوپان گفت: «به مردم نيكى كن، ولى به اندازه، نه به حدى كه طرف را لوس كند و… بیشتر »
.: #حکایت ?شماره ۲ ? پنجره و آینه جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه… بیشتر »
#حکایت ?شماره ۱ ?برتری هنر بر ثروت حكيم فرزانه اى پسرانش را چنين نصيحت مى كرد: عزيزان پدر! هنر بياموزيد، زيرا نمى توان بر ملك و دولت اعتماد كرد، درهم و دينار در پرتگاه نابودى است، يا دزد همه آن را ببرد و يا صاحب پول، اندك اندك آن را بخورد، ولى… بیشتر »